تنفس صبح
دیشب در نهج البلاغه با کسی بودم
که مرا پا به پای خویش، تا نخلستان های کوفه برد
از نخلستان صدای گریه می آمد.
دیشب به مضامین مظلوم نهج البلاغه می اندیشیدم
که ابوذر از راه رسید
این بار پابه پای ابوذر رفتم
از نخلستان تا خیابان.
از چار راه درد گذشتیم
از چار راه فقر
که اعتراض ابوذر مرا به خود آورد
اینان برادران علی(ع) هستند.
من می گذشتم و ابوذر فریاد می زد:
چرا شریح قاضی ها رسوا نمی شوند؟
...
دردا که به ابوذر تنه می زدند
دردا که به ابوذر طعنه می زدند
دردا که اعتراض ابوذر
در لابه لای همهمه ها گم شد.
...
دیروز در خیابان زنی را دیدم
که مانتوهای سبک سامورایی را تبلیغ می کرد
با آستین های تنگ
مخصوص آنان که با تیمم نماز می خوانند!
...
در بالای شهر به نیت چهارده معصوم،
آپارتمان های چهارده طبقه می ساختند.
...
از بعضی مجلات
بوی ادکلن شبهای پاریس متصاعد بود
من اما به واقعیتی می اندیشیدم
که در تاریکی شب، سطل های زباله را می کاوید!
امشب به علی(ع) خواهم گفت:
اینجا کسی انبان نان به دوش نمی گیرد
اینجا چقدر دروغ می گویند
اینجا عقیل در د فقیری نمی کشد
اینجا نهج البلاغه را
در کتابخانه های چوب گردویی زجر می دهند.
از کتاب: قطار اندیمشک، علی رضا قزوه، ص51-54
نظرات شما عزیزان: سه شنبه 8 مهر 1393برچسب:, :: 17:33 :: نويسنده : سحرحیدری
درباره وبلاگ به وبلاگ من خوش آمدید آرشيو وبلاگ پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
|
||||||||||||||||
|